کاشکی بودی و می دیدی که بهونت و میگیره
می دونی عطر نفس هات چی به روز من آورده؟
می دونی دوری دستات اشکمو باز درآورده؟
جای انگشت های نازت چی بزارم توی دستم؟
کاشکی بودی و سرت رو باز می ذاشتی روی شونم
به خدا فرض محال که یه دم بی تو بمونم
تو شدی همه وجودم تویی رنگ آسمونم
عمریه در طلب تو سوختم و مثل کویرم
یاس من تنهام نزاری به خدا بی تو میمیرم
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است
اما افسوس که هیچ کس نبود
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره
آری با تو هستم .با تویی که از کنارم گذشتی
و حتی یک بار هم نپرسیدی
چرا چشمهایم همیشه بارانی است
